تیر93
پنجم تیرماه بالاخره هستی را از شیر گرفتم . سخت ترین مرحله زندگیم بود . مخصوصا روز اولش اون گریه میکرد و بهانه میگرفت منم گریه میکردم . البته خدا رو شکر خیلی سریع قبول کرد و فقظ دستش را میزاره و به همه میگه ممه تلخه . قربونت بشم وقتی بزرگ بشی می فهمی که به خاطر خودت این سختی را هم باید تحمل میکردیم تا مراحل رشدت به خوبی پیش بره . خدا رو شکر بعد از اون غذا خوردنش خیلی بهتر شده . دوازدهم تیرماه : دختر مهندس من عاشق کیبورد بازیه هجدهم تیرماه 93 پارک تهرانسر به مناسبت ماه رمضان جشنواره گذاشته بودن و ما رفتیم و بعشدم قایق سواری کردیم . هستی هم همش میخواست خودش قایقو برونه نوزدهم تیرماه : دخترم خیلی جدیدا بد میخوابه . فقط ن...
نویسنده :
مامان هستی و هلنا
11:32